به گزارش مجله خبری نگار/خراسان: کاروان داغدیده عاشوراییان از کوفه، شهر به شهر گذر کرد تا به دروازه شام رسید. با این که ۲۰ روز از شهادت سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدا... الحسین (ع) و دیگر خاندان و اصحاب امام (ع) در کربلا میگذشت، اما از عصر عاشورا، برای آنان هر روز، عاشورا و هر شهر و دیار، کربلا بود. از یک سو، با چشم خونبار نظاره گر سرهای عزیزان شهید خود بودند و از دیگر سو زنجیر اسیری را بر گردن و شلاق ستم را بر سر خود احساس میکردند. آه خدایا! بر سر مسلمانان چه آمده است که هنوز نیم قرن از رحلت جانسوز پیامبر اعظم (ص) نگذشته، با خاندان و اهل بیت ایشان، علیهم السلام چنین رفتار میشود؟
کاروان عاشورایی خاندان حضرت اباعبدا... الحسین (ع) را در حالی که به ریسمانی بسته بودند، به مجلس یزید وارد کردند. سپس سر مطهر امام حسین (ع) را در مقابل یزید گذاشتند و زنان را پشت سر او جای دادند که سر مقدس امام (ع) را مشاهده نکنند، اما، چون چشم آن داغدیدگان بر سر مطهر افتاد، شیون سر دادند تا حدی که راوی میگوید: به خدا قسم با ناله حضرت زینب (س) تمام حاضران در مجلس گریستند، ولی یزید سنگدل، ساکت و خاموش بود. به این ترتیب، مجلسی که یزید به نشانه پیروزی برپا کرده بود به صحنه جنگ نرم عاشوراییان ضد او تبدیل شد و با خطبه حماسی حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) در مجلس، پیروزی ظاهری یزید نیز، نزد افکار عمومی به شکست تبدیل شد و احساسات و عواطف را ضد او برانگیخت، آن هم در مرکز خلافت و در مجلس جشن اش! تا حدی که مجبور شد بار رسوایی نبرد با حضرت اباعبدا... (ع) را به گردن ابن زیاد بیندازد و به ظاهر خود را از آن ننگ مبرا کند.
در ایامی که اهل بیت اباعبدا... (ع) در شام بودند، اتفاقی رخ داد که غم و مصیبت آن داغدیدگان را بیشتر کرد. محدث قمی در منتهی الآمال مینویسد: دختری چهار ساله (برخی سه ساله گفته اند) از خاندان نبوت، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین (ع) کجاست؟ الان او را در خواب دیدم. در این حال زنان و کودکان با شنیدن سخنان این دختر چهار ساله به گریه افتادند و شیون و فغان سر دادند. صدای گریه عاشوراییان، یزید را از خواب بیدار کرد و از حال و احوال کاروان حضرت اباعبدا... (ع) پرسید. به او خبر دادند که دختر اباعبدا... (ع) بهانه بابا را گرفته است، یزید دستور داد سر مطهر اباعبدا... (ع) را پیش آن طفل چهار ساله بگذارند. چون سر مطهر را آوردند، دخترک با حزن و اندوه پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت اباعبدا... الحسین (ع) است. آن دختر ترسید و آه و فغان سر داد و رنجور و بیمار شد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد. این چنین شد که حضرت رقیه (س) در دمشق به آسمان پر کشید تا برای همیشه ایام، شاهد و یادآور رنج و مظلومیت اباعبدا... الحسین (ع) باشد و اکنون آرامگاه مطهر آن دردانه امام حسین (ع) در دمشق پذیرای عاشقان حضرت اباعبدا... الحسین (ع) است.